سرزمين پارسيان

فرهنگ و گذشته آريایی

به نام خدا

سلامی به گرمی آفتاب... و روانی باد و به سرسبزی سبزه های بلند که عاشقانه تو را می خوانند...

نمی دانم جواب این همه محبت... اینهمه لطف و این همه پیام شما عزیزان را چگونه بدهم...

حقیقتش را بخواهید از یکهو تنها شدن و دلگیر بودم... وبلاگی را دو نفره آغاز کردیم و یکهو تمام وزنش بر دوش من افتاد...

مطمئنا خیلی سخت بود... اینکه یکهو پشتت را خالی کنند و بروند و سلامی هم نکنند و اگر سلام کنی علیک نگویند سخت است... و من از اوایل آذر وضعیتم اینگونه بود...

دوستان خوبم... شما نسبت به دست نوشته ها (یا بهتر بگویم دل نوشته هایم) لطف دارید... هر چه هست به کرم شما ارزش پیدا می کند و با چشمان شما اعتبار

راستش را بخواهید نمی خواهم دیگر ننویسم... می خواهم دیگر در "این" وبلاگ ننویسم...

یاد آور خاطره های تلخیست که سعی در فراموشیشان را دارم...

نمی دانم گفتنش درست است یا نه ... اما آنقدر آدرس اینترنتی این وبلاگ برایم خاطرات تلخ را تداعی می کند که هر بار برای نوشتن مطلبی نام را به عنوان شناسه کاربری وارد می کردم موجی از تلخی مرا فرا می گرفت و آخرش هم دست از نوشتن می کشیدم و والسلام....

من در سایت کلوب کار نوشتنم را ادامه می دادم و هنوز هم می نویسم... اما...
اما وقتی لطف و محبت شما عزیزان را دیدم... وقتی این همه محبت را احساس کردم .... تصمیم گرفتم در همین بلاگفا اما با آدرسی دیگر و با همین نام خدا نوشتنم را از سر بگیرم.... تا با کمک شما دوستان بر آموزه هایم بیفزایم و همچو رود جاری شوم. سلام. جهان همیشه در هستی و حرکت رو به جلو هست و ماندن چیزی نیست جز ماندن در لجنزار زندگی و لحظه لحظه غرق شدن و در نهایت نابود گشتن بدون حتی اثری از جسم.
و رکود شرط اول مرگ است و سکون شرط اول فرورفتگی
و تغییر راز هستی و تغییر پذیری شرط اولِ هست بودن
و زندگی آبتنی کردن در حوضچه ی «اکنون» است
گذشته ها محکومند که فراموش شوند جز پند هایشان و آینده ها محکومند منتظر بمانند تا زمان نوبت را به آنان هم بدهد...
حدود یک سال و 4-5 ماهی می شود که اسما این وبلاگ را دارم اما عملا از اواخر خرداد 87 فقط مالکیتش به نام من است و وجود خارجی ام به صفر رسیده...

خیلی منتظر ماندم... سکون را تجربه کردم و در خودم فرو رفتم. چون به آینده ای فکر می کردم که می آید و تنها گذارندگانم دوباره دستم را می گیرند. امروز 18 شهریور است... شهریور، مهر ، آبان، آذر
چهار ماه دیگر سکونم یک ساله می شود و خبری نیست... نباشد بهتر است....
اما من در هم شکسته ام... هستی در تغییر است... نام وبلاگ خدا.... آدرس وبلاگ هستی هستا.... نویسندگان و در آخر نویسنده اش .... مطالب... تفکر ها .... همه و همه در تغییر است...
چهار ماه دیگر یکسال می شود که تغییر را احساس کرد و فلنگ را بست و ما ماندیم در سکون به امید روز بازگشت... به امید یوسف که به کنعان بازگردد...
اما نه من یعقوبم نه فلانی یوسف... من از سکون در خواهم آمد... لباس قدیمی و کهنه ی هستی هستا را در خواهم آورد و لباسی جدید... آنطور که خودم دوست دارم بر تن می کنم... برایم مهم نیست که می گویند در گوگل اول هستم و از این حرف ها... زیاد اول بودن هم حس سکون را برایم تداعی می کند... می خواهم از صفر شروع کنم.
4 ماه دیگر هر طور می خواهد بشود بشود... من آن موقع در آینده ام....
خوب است در این لحظات آخر که چمدانم را می بندم و سوار قطار زمان می شوم از نویسنده ی سال های گذشته که زود تر بلیط گرفتند و رفتند (آن هم بدون خداحافظی) به خاطر 4 الی 6 پستشان که آن اوایل زحمت« تایپشان» را کشیدند تشکر کنم... و به خاطر آموزه هایشان که در این مدت مرا به این باور رساندند که برای کسانی که در گوشه ی ذهنشان هم جایی ندارم تب هم نکنم چه برسد به اینکه بمیرم...
و یاد دادند که کادوی تولد را هم می توان پس فرستاد و می توان دیگران را از کاه حساب کرد...
متشکرم...

اگر روزی خواستید به خانه ی جدیدم بیایید در گوشه ی همین وبلاگ روی عکسم کلیک کنید و آنجا یک دل نوشته را شاهد باشید... بدون نقاب و نمایشنامه...

و آخر اینکه
«اگر دست محبت سوی کسی آزی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزا
خدایا.... خداوندا... ای خدایی که یکی از صفات کبریایی ات «هو الرفیق» است. ای دوست و رفیق ما....

 سعادت مصاحبت خود را به ما عطا کن و ما را عاقبت به خیر فرما. غم ها را از تمامی دل ها بزدای و تمام بیماری ها را شفا بده که تو شافی هستی و تو رحیمی.

 خداوندا به ما بفهمان که عدالت به معنی مساوات نیست تا تو را به اشتباه بی عدالت نخوانیم که تو عادلی .

خدایا فاصله ی دست و زبانمان را کم نما و به ما یاد بده هرچه را می گوییم به کار بندیم که تو رب (مربی) هستی.

خدایا در زندگی همه ی ما سختی هست، آن را به لطف خودت سهل گردان که تو رحمانی.

 خدایا عیب های ما را بر همگان برملا مساز که تو ستار العیوب هستی

خداوندا... همه ی ما از دامن مادری به وجود آمده ایم و همه مان در حضور پدر و مادری پرورش یافته ایم... خدایا اگر هنوز در این دنیا هستند سایه شان را بر سرمان مستحکم بگردان و اگر رخت بر بسته اند قرین رحمت قرارشان بده و خودت ما را از شر بدی ها محفوظ بدار که تویی پناه بی پناهان

خداوندا... بسیارند دل شکستگان در میان ما. مرهمی بر دلهایشان باش که تو بر همه ی دردهایمان بصیری.

خدایا... به ما بیاموز که در هنگام شادمانی هم تو را یاد کنیم و به ما سعادت عبادت را عنایت فرما که اگر تو نخواهی همه مان گمراه می شویم که تو جباری.

خدایا... به ما بیاموز که خدمت به خلق کمتر از عبادت حق نیست

خداوندا... توبه ی ما بپذیر و بر عیب های ما مگیر

خدایا... امشب، شب ولادت حضرت علی (ع) است. آن شیر مرد تو، آن فرزند کعبه. آن مهربان مرد. همان کسی که با دوستان و بی پناهان محبتی وصف ناشدنی داشت و در برابر دشمنان با صلابت می ایستاد... خداوندا... آرزو می کنیم واقعا پیرو او باشیم و سعی کنیم در رفتار نیز همانند او باشیم.

خدایا... ولادت این شیر مردت را روز پدر نام نهاده اند... به بهانه ی این روز از تو خواستاریم پدرانمان را قرین رحمت و محبت خودت قرار دهی، چه در این دنیا و چه در آخرت

{خدایا به من توانایی بده تا آنچه را که تو زود می خواهی من دیر نخواهم و  آنچه را تو دیر می خواهی من زود نخواهم}

ن است»...۱- اول سلام

۲- تا یادم نرفته بگم. مناجات آخری که تو کروشه گذاشتم از طرف یکی از دوستان هست. خیلی زیبا بود... واقعا حیفم اومد اینجا هم نذارمش.

۳- بقیه ی مناجات ها رو خودم نوشتم و حتما هم منتظر انتقاد ها و ایراد هاش هستم که بیان کنید تا در مطالب بعدی ایراداتم رو برطرف کنم.

۴- روز پدر به همه مبارک باشه... مهم کادو نیست... نمی گم هم به پدرتون بگید دوستت دارم چون خودم هم نمی تونم همچین جمله ای رو به زبون بیارم... اما خوب درست کردن غذایی که دوست داره یا انجام دادن کاری که دوست داره یا شاید بیان یه جک یا لطیفه می تونه محبتتون رو ابراز کنه.

۵- شاد باشید

۶- از کسایی که ما رو قابل می دونن و سر می زنن ممنونیم.

۷- یا حق...!

به قول خود خدا که با هممون رفیقه «همانا انسان همیشه در زیان است. جز کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند» (سوره ی عصر)

بیشتر با عمل صالح کار دارم.

خیلی بده که فکر می کنیم خدا یعنی اینکه بشینی صبح تا شب، شب تا صبح فقط خدا خدا کنی و اونو عبادت کنی و از خلق خدا دست بکشی و ....

به قول پیامبر (که البته سخن دقیق رو یادم نیست فقط مفهوم تو ذهنمه):«فرد از دوستش بسیار تاثیر می پذیرد»...

.

من به عنوان شخص امیر حسین اگه ادعای رفاقتم با خدا بشه چرا نباید به مردم کمک کنم؟ مگه خدا دوستم نیست؟ پس چرا ازش تاثیر نگیرم؟

مگه خودم وقتی مشکل برام پیش می آد نمی کم «ای کسی که اجابت می کنی درمانده را وقتی تو را می خواند و مشکلش را برطرف می کنی...» (اممن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء) پس چرا خودم مشکل مردم رو برطرف نکنم؟

درست که گفته ام عبادت کنید**** نگفته ام به خلق خدمت کنید؟

وقتی فکر می کنم می بینم همه چیز با همین دوست داشتن و کمک کردن مفهوم میگیره.

عشق... عشق هست که به همه چیز معنی می ده. حتی به نظر من (این قانون کلی نیست فقط نظر شخصی منه) تمام صفات خدا زیر صفت «هو الرفیق» هست که معنی می گیرن. نمونش هم تو همین زندگی روزمره خودمون. وقتی با یکی دوست هستی (یا دوستی پایدار تر رو بگم... عاشقشی) هست که هم براش رحمان می شی هم رحیم می شی هم از خطاهاش چشم می پوشونی هم خوبی هاش رو خیلی تحسین می کنی هم همیشه مواظبشی و ...

فکر می کردم رفتن تو عالم تجرد بهترین راه رسیدن به خدا و شناختنش هست... اما الان نظرم برگشته. بهترین راه رسیدن به خدا بودن با بنده هاش هست. چون خدا روح خودش رو تو وجود بنده هاش دمیده. پس وقتی به بنده ای کمک می کنی انگار داری به خدا خدمت می کنی

- سلام بعد خداحافظی خیلی می چسبه! مخصوصا وقتی یه نفر (که شاید نخواد کسی بدونه کی هست) بیاد و آدم رو از چاه غم بکشه بیرون. بیاد و به آدم یه انرژی زیاد بده برای ادامه دادن.

2- بعد 2 ماه دست به قلم گرفتن و قلم زدن بهتر از این نمی شه. (خودم قبول دارم افت کردم) سعی می کنم دفعه های بعد بهتر و بهتر بشم.

3- اون بیتی اون بالا نوشتم یه تیکه از یه شعر طنز هست اما این یه تیکه خیلی زیبا و جدی هست.

4- زندگی به کام همتون خوش

۵- پنج شنبه ۲۰ تیر شب آرزو هاست. یادتون باشه از دستش ندید. اگه دوست داشتید ما رو هم دعا کنید ممنون می شیم

۶- این چند روزه رفته بودم داهاتمون. فکرم باز شد.

۷- یا حق..... مهم نیست چی داشته باشیم! مهم چیز دیگری هست...

مهم نیست پول داشته باشیم یا نداشته باشیم. پول حتما باعث خوشبختی و خوشحالیمون نمیشه! هستند کسانی که چیزی در کف ندارند اما شاد تر از من و شما هستند.

مهم نیست رتبه و مقام داشته باشیم. رتبه و مقام حتما باعث احترام دیگران بهمون نمیشه! هستند کسانی که جاه ندارند اما محترم هستند. هستند رفتگران زحمتکشی که شاید مقام ریاست بخشی از مملکت را بر عهده نداشته باشند، اما در عوض هر روز صبح، هنگام سایه روشن و جنگ نور و تاریکی، مردمی را می بینند که با روی گشاده و لبخندی ملیح به آنها خسته نباشید یا سال نو مبارکی می گویند و همین همانند یک بمب انرژی وجودشان را فرا می گیرد و انگیزه ای می شود برای خدمت همراه با رضایت.

مهم نیست که همیشه آخرین تکنولوژی روز را داشته باشیم. تکنولوژی صرفا باعث پیشرفت و راحتی ما نمی شود. هستند کسانی از جای جای همین ایران خودمان که در حداقل امکانات روزگار می گذرانند و در آخر هم می شوند باعث افتخار همه. و هستند کسانی که در همان امکانات کم دلی شاد و لبی خندان را همیشه در کوله بار محبت خود همراه دارند.

مهم نیست چند سال عمر می کنیم. مهم این است که در همین اندک مدت چطور زندگی می کنیم.

حتی با جرات می توانم بگویم مهم نیست بدنی سالم داشته باشیم یا نه. مهم این است که چگونه با شرایط کنار بیاییم و شاد باشیم. بشویم همانند آن زنی که دست نداشت، اما دلش شاد بود و نا امیدی در وجودش محلی از اعراب نداشت. بشویم همانند لاله و لادن مرحوم که با وجود محدودیت همیشه لبخندی را بر گوشه ی لبشان می دیدی.

داشته و نداشته ات مهم نیست. مهم این است که چقدر شکر گذاری، که چقدر عاشقی، که چقدر تشنه ی وصلی.....

صبر کن حافظ به سختی روز و شب

 عاقبت   روزی   بیابی   کام   را

1- قبل از هر چيز از نياز  ممنونم كه من رو از منجلاب غم و غصه نجات دادند و به من درست فكر كردن و درست ديدن رو آموختن.

2- عيد همگي شما مبارك باشه. اميدوارم سالي خوش و عاري از هر گونه پليدي داشته باشيد.

3- در همين نزديكي فردي هست كه به دعاي شما عزيزان بسيار نيازمنده. ازتون تمنا مي كنم براش دعا كنيد. خواهش مي كنم روم رو زمين نندازيد.

4- براي من هم دعا كنيد كه بتونم از قيد اين بند هاي ساختگي و دست و پاگير خلاص بشم و با توان زياد قدمي براي كمك كردن به اون فرد بردارم.

5- خدا در اين سال نو تمام رفتگان شما عزيزان و همچنين دايي بنده و مهشاد كوچولو رو قرين رحمت قرار بده.

الهي آمين...

 

جواني گفت، با ما از «دوستي» سخن بگو:
و او در پاسخ گفت:

دوست تو نياز هاي برآورده ي توست.

كشت زاري است كه در آن با مهر تخم مي كاري و با سپاس از آن حاصل بر مي داري.

سفره ي نان تو و آتش اجاق توست.

زيرا كه گرسنه به سراغ او مي روي و نزد او آرام و صفا مي جويي.

هنگامي كه او خيال خود را با تو در ميان مي گذارد، از انديشيدن «نه» در خيال خود مترس و از آوردن «آري» بر زبان خود دريغ مكن.

و هنگامي كه او خاموش است، دل تو همچنان به دل او گوش مي دهد؛ زيرا كه در عالم دوستي همه ي انديشه ها و خواهش ها و انتظار ها بي سخني به دنيا مي آيند و بي آفريني نصيب دوست مي گردند.

هنگامي كه از دوست خود جدا مي شوي غمگين مشو؛ زيرا آن چيزي كه تو در او از هر چيزي دوست تر مي داري بسا كه در غيبت او روشن تر باشد، چنان كه كوهنورد ، از ميان دشت، كوه را روشن تر مي بيند.

و زنهار كه در دوستي غرضي نباشد مگر ژرفا دادن به روح.

و زنهار ك خدا دیر و طاقت فرساست ولی 90 دقیقه بازی فوتبال مثل باد میگذره

 

چقدر خنده داره که...

صد هزار تومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی با همون پول میریم خرید، مبلغ ناچیزیه...

 

چقدر خنده داره که...

 

یک ساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد اما یکساعت فیلم دیدن به سرعت میگذره

چقدر خنده داره که...

وقتی می خوایم عبادت و دعا کنیم، چیزی یادمون نمی آد که بگیم ، اما وقتی می خوایم با دوستمون حرف بزنیم

هیچ مشکلی نداریم.

 

چقدر خنده داره که ...

خوندن یک صفحه و یا بخشی از قرآن سخته، اما خوندن صد سطر از پرفروش ترین کتاب رمان دنیا آسونه.

 

چقدر خنده داره که...

برای عبادت و کارهای مذهبی  وقت کافی در برنامه روزمره پیدا نمی کنیم اما بقیه برنامه ها رو سعی می کنیم

تا آخرین لحظه هم که شده انجام دهیم.

 

چقدر خنده داره که ...

شایعات روزنامه ها رو به راحتی باور می کنیم ، اما سخنان قرآن رو به سختی باور می کنیم.

 

چقدر خنده داره که...

همه مردم می خوان بدون اینکه به چیزی اعتقاد داشته باشند و یا کاری در راه خدا انجام بدند به بهشت بروند.

چقدر خنده داره .......اینطور نیست ؟

دارید می خندید ؟    ..........دارید فکر میکنید  ؟

این حرف ها رو به گوش بقیه هم برسونید و از خداوند سپاسگزار باشیم که او خدای دوست داشتنی است

آیا خنده دار نیست که وقتی می خوایم این حرف ها رو به بقیه بزنیم خیلی ها رو از لیست پاک می کنیم.

چون مطمئنیم که به چیزی اعتقاد ندارند.

این اشتباه بزرگیه اگه فکر کنیم اعتقاد دیگران از ما ضعیف تره

امروز ظهر شیطان را دیدم !

نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت…

گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند…

شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد!

گفتم:…


به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا به سینه می زنی؟

گفت: من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم. دیدم انسانها، آنچه را من شبانه به ده ها وسوسه پنهانی انجام میدادم، روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام میدهند. اینان را به شیطان چه نیاز است؟

شیطان در حالی که بساط خود را برمیچید تا در کناری آرام بخوابد، زیر لب گفت: آن روز که خداوند گفت بر آدم و نسل او سجده کن، نمیدانستم که نسل او در زشتی و دروغ و خیانت، تا کجا میتواند فرا رود، و گرنه در برابر آدم به سجده می رفتم و میگفتم که : همانا تو خود پدر منی.

دانشجویی به استادش گفت: استاد! اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی

خدا را نبینم او را عبادت نمی کنم.

  استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت: آیا مرا می بینی؟

 دانشجو پاسخ داد: نه استاد! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم.

 استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت: تا وقتی به خدا پشت کرده باشی او را نخواهی دید!

مردی با خود زمزمه کرد: خدایا با من حرف بزن

یه سار شروع به خواندن کرد ! اما مرد نشنید

مرد فریاد برآورد خدایا با من حرف بزن.......

آذرخش در آسمان غرید ، اما مرد اعتنایی نکرد

مرد به اطراف خود نگاه کرد و گفت : تو کجایی ؟؟؟؟

بگذار تو را ببینم ......

ستاره ای درخشید، اما مرد ندید

مرد فریاد کشید " خدایا یک معجزه به من نشان بده " .....

کودکی متولد شد و اما مرد باز توجهی نکرد

مرد در نهایت یاس فریاد زد: خدایا خودت را به من نشان بده و بگذار تو را ببینم .....

از تو خواهش می کنم ......

پروانه ای روی دست مرد نشست و او پروانه را پراند و به راهش ادامه داد .....

ما خدا را گم می کنیم ......

در حالی که او در کنار نفس های ما جریان دارد ......

خدا اغلب در شادی های ما سهیم نیست ......

تا به حال چند بار خوشی هایت را آرام و بی بهانه به او گفته ای ؟؟

تا به حال به او گفته ای که چقدر خوشبختی ؟؟؟؟؟؟

که چقدر همه چیز خوب است ؟؟؟؟

که چه خوب که او  هست ؟؟؟

خدا همراه همیشگیه سختی ها و خستگی های ماست

زمانی که خسته و درمانده به طرفش می رویم

خیال می کنیم تنها زمانی که به خواسته خود برسیم او ما را دیده و حس کرده اما ............

گاهی بی پاسخ گذاشتن برخی خواسته های ما نشانگر لطف بی اندازه او به ماست

خورشید را باور دارم حتی اگر نتابد

به عشق ایمان دارم حتی اگر آن را حس نکنم

به خدا ایمان دارم حتی اگر سکوت کرده باشد ...

تا خدا هست، جایی برای نا امیدی نیست

(خدایا حتی یک آن ما را به حال خود وامگذار) ی داخل آن را خواند: «امیلی عزیز، عصر امروز به خانه تو می آیم تا تو را ملاقات کنم. با عشق، خدا»

امیلی همان طور که با دست های لرزان نامه را روی میز می گذاشت، با خود فکر کرد که چرا خدا می خواهد او را ملاقات کند؟ او که آدم مهمی نبود. در همین فکرها بود که ناگهان کابینت خالی آشپزخانه را به یاد آورد و با خود گفت: «من که چیزی برای پذیرایی ندارم! » پس نگاهی به کیف پول

ظهر یک روز سرد زمستانی، وقتی امیلی به خانه برگشت، پشت در پاکت نامه ای را دید که نه تمبری داشت و نه مهر اداره پست روی آن بود. فقط نام و آدرسش روی پاکت نوشته شده بود. او با تعجب پاکت را باز کرد و نامه ش انداخت. او فقط 5 دلار و 40 سنت داشت. با این حال به سمت فروشگاه رفت و یک قرص نان فرانسوی و دو بطری شیر خرید. وقتی از فروشگاه بیرون آمد، برف به شدت در حال بارش بود و او عجله داشت تا زود به خانه برسد و عصرانه را حاضر کند. در راه برگشت، زن و مرد فقیری را دید که از سرما می لرزیدند. مرد فقیر به امیلی گفت: « خانم، ما خانه و پولی نداریم. بسیار سردمان است و گرسنه هستیم. آیا امکان دارد به ما کمکی کنید؟ »

امیلی جواب داد: «متاسفم، من دیگر پولی ندارم و این نان ها را هم برای مهمانم خریده ام.»

مرد گفت: «بسیار خوب خانم، متشکرم» و بعد دستش را روی شانه همسرش گذاشت و به حرکت ادامه دادند. »

همان طور که مرد و زن فقیر در حال دور شدن بودند، امیلی درد شدیدی را در قلبش احساس کرد. به سرعت دنبال آنها دوید: «آقا، خانم، خواهش می کنم صبر کنید.» وقتی امیلی به زن و مرد فقیر رسید، سبد غذا را به آنها داد و بعد کتش را درآورد و روی شانه های زن انداخت.

مرد از او تشکر کرد و برایش دعا کرد. وقتی امیلی به خانه رسید، یک لحظه ناراحت شد چون خدا می خواست به ملاقاتش بیاید و او دیگر چیزی برای پذیرایی از خدا نداشت. همان طور که در را باز می کرد، پاکت نامه دیگری را روی زمین دید. نامه را برداشت و باز کرد: «امیلی عزیز، از پذیرایی خوب و کت زیبایت متشکرم، با عشق، خد »

 

ه از هر آنچه داري بهترينش را به دوستت بدهي....



 



 

نگار شده در برچسب:خدا شناسي, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |